وقت اذان بود که از خواب بیدار شدم، بعد از نماز صبح اصلا دلم نمیخواست بخابم ، کلا با خواب بین الطلوعین میانه خوبی ندارم، غیر از این که مکروهه روز ادم رو هم خراب میکنه ، با خودم گفته من که در طول هفته وقتشو ندارم ، چه بهتره که تا خیابونها خلوته برم حرم، به بانو و مادرش گفتم ، من میخام برم حرم ، شما نمیاین؟
بانو که امتحان داشت و از قبل معلوم بود که جوابش منفیه ، مادرش هم گفت : هوا سرده من نمیام.
تنهایی تو هوای تاریک دم صبح اومدم حرم و زیارت کردم، خیلی خیلی بهم چسبید، عالی بود ، فقط عیبش این بود که تنها بودم، دعا کردم و از خانوم خواستم که بهم اولاد سالم و صالح بدن، برا مینو هم دعا کردم و از خانوم خواستم که تو این دنیای وانفسا هوامو داشته باشن، بعداز حرم دلم نمیخاست بیام خونه ، به همین خاطر یه سری هم رفتم گلزار شهدا و کمی تو هوای ناز دم صبح قدم زدم. نزدیکی های ساعت هشت بود که برگشتم خونه ، تو راه دو تا نون بربری و نیم کیلو حلیم اعلای قم خریدم، وقتی رسیدم خونه مادر بانو خواببود و بانو هم داشت چایی درست میکرد، من ساعت نه تدریس داشتم و باید زودتر صبحونه میخوردم،
کم کم مادر بانو بیدار شد و دور هم صبحونه خوردیم ، جاتون خالی خیلی چسبید ولی انگار کسی به ما نگفت زحمت کشیدی، دستت درد نکنه ، البته ما هم توقعی نداشتیم ، بهر حال اماده ی تدریس شدیم ، تدریسی که مجانی بود و بابتش حقوقی دریافت نمیکنم. ( به خاطر چند تا جوون تنبل و احتمالا نیازمند که میرم بهشون درس میدم) . ساعت 11وقتی برگشتم خونه مادر بانو رفته بود حرم وتا ساعت 2 نیومد. منم رفتم دوش گرفتم و ناخن گرفتم و ریشی تراشیدم و کم کم باید اماده بشم برا تدریس بعد از ظهر. اونم روز جمعه ... !!!!
پ ن : از لفظ بانو در اینده استفاده خواهم کرد